نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

نفس در نفس

پسرکم عزیزمادر،شیرینی زندگیم باتو چه زیبا میبینم جهان را.با توچقدر قشنگ است دیدن آسمان ابری وبارانی.دیدگانم خیس میشوند اما نه با باران بلکه از شوق وشعف بزرگ شدنت،بالندگیت،جان گرفتن ودل دادنت مادری شبها با نگاه به صورت معصومت خواب از من فراری میشود میدانی چرا؟چون میداند که یارای مقابله با پلکهایم ندارد که از شوق روی تو باز باز است شیطنتهایت شیرین است ومن با دیدن بازیهایت غرق لذت میشوم ودر دل آرزو میکنم که مانند شیطنتهایت همیشه شاد وسر زنده باشی معصومم چه شیرین است نوازش جسم خسته ام با دستان گرم وکوچکت وقتی که نیمه های شب از وجودمیمکی وبا آن انگشتان کوچکت جانم را مینوازی،آرام ونرم.این حس را فقط مادرانیکه از شیره جان خود به کو...
20 مهر 1393

نفس در نفس

پسرکم عزیزمادر،شیرینی زندگیم باتو چه زیبا میبینم جهان را.با توچقدر قشنگ است دیدن آسمان ابری وبارانی.دیدگانم خیس میشوند اما نه با باران بلکه از شوق وشعف بزرگ شدنت،بالندگیت،جان گرفتن ودل دادنت مادری شبها با نگاه به صورت معصومت خواب از من فراری میشود میدانی چرا؟چون میداند که یارای مقابله با پلکهایم ندارد که از شوق روی تو باز باز است شیطنتهایت شیرین است ومن با دیدن بازیهایت غرق لذت میشوم ودر دل آرزو میکنم که مانند شیطنتهایت همیشه شاد وسر زنده باشی معصومم چه شیرین است نوازش جسم خسته ام با دستان گرم وکوچکت وقتی که نیمه های شب از وجودمیمکی وبا آن انگشتان کوچکت جانم را مینوازی،آرام ونرم.این حس را فقط مادرانیکه از شیره جان خود به کو...
20 مهر 1393

ملاقات بادکتر شرفی

پسرم امروز برای اولین بار رفتیم پیش دکتر شرفی .میگن دکتر خوبیه.آخه دکتر خودت همیشه میگه همه چی خوبه.در ضمن الان یه مدته که جوشهای ریزی رو آرنجت ورو ران پاهات زده ونشونه آلرژی وحساسیته.به چه چیزی نمیدونم؟ دکتر خودت پماد داد خوب نشد گفتم ببینم نظر این دکتر چیه که اینم فعلا یه پماد ساختنی داد وگفت فعلا چیزهایی که فکر میکنی آلرژی زاست کمتر بهت بدم.خدا کنه بهتر شی وگرنه باید یه سر دکتر پوستم بریم.گرچه یه بارم رفتیم ولی پمادش بهت حساسیت داد وگذاشتم کنار. وزنت با لباس10.200شده وقدت78.خداروشکر امیدوار کننده بود.حالا یه شربتم نوشته گفته خوبه.خدا کنه یه کم اوضاع دست وصورت وپاهات بهتر بشه نفس مامان عشقم همه زندگی ما شدی ومن وبابایی همه جونم...
16 مهر 1393

این روزهای تو....

پسرم امروز مصادف بود با عید قربان،عید حاجی ها،عید قربانی،قربانی نفس سرکش. اگه قمری حساب کنیم درست چهار سال پیش یعنی 27آبان 89 منو وبابا مهدی جشن عروسیمون بود.چه سال خوب وپر خاطره ای. این چند روز به یمن تعطیلی عید عمو وزن عمو از تهران اومدن پیش ما.عمو جون الهه جونی زحمت کشیدن یه ماشین خیلی خوشگل برات خریدن.دستشون درد نکنه.عمو خیلی دوستت داره وهر بار مارو با هدیه های قشنگش شرمنده میکنه.خوش بحالت با این عمو وزن عمو.عکسشو برات میذارم تا اگه یه زمانی خرابش کردی دلت بسوزه که چرا خوب نگهش نداشتی البته سالگرد عقدشونم بود که یه کباب اساسی مهمونمون کردن وما از اینجا بهشون تبریک میگیم ومیگیم که الهی همیشه خوشبخت باشین. البته از روشنش خیلی میتر...
14 مهر 1393

هشتمین مروارید

پسرکم   یه هفته خیلی بد غذاشدی واز جمعه احساس میکردم تو کامت آفت زدی ومتورم قرمز بود ولی امشب دیدم سفیده.دست کشیدم دیدم بعله دندونه اونم آسیاب.بمیرم که چقد اذیت میشی.
10 مهر 1393

هشتمین مروارید

پسرکم   یه هفته خیلی بد غذاشدی واز جمعه احساس میکردم تو کامت آفت زدی ومتورم قرمز بود ولی امشب دیدم سفیده.دست کشیدم دیدم بعله دندونه اونم آسیاب.بمیرم که چقد اذیت میشی.
10 مهر 1393

پارک

امروز به افتخار یه هوای خوب ویه پسر خوب رفتیم پارک.خیلی بهت خوش گذشت.کلی بازی کردی ولی به غیر سرسره چیز دیگه ای مناسبت نبود.عیبی نداره کلی خوش گذشت. اینجا محو تماشای شیطنت بچه ها شدی و تعجب کردی اینجام داری از پله بالامیری واصلا بهم محل نمیکنی واینجا خسته از دوندگی به زور رو نیمکت نشوندمت.قربون اون چشمهای خوشگل ومژه های بلندت همیشه از خدا میخوام که شاد وسرزنده وخوش باشی. ...
6 مهر 1393

شهریور وپایان 16ماهگی

پسر قشنگم ابین روزهای تو پر شده از شیطنتهای قشنگ بچه گانه.پرشده از صدای جیغ ودادوفریاد،پراز بازیهای قشنگ وپراز کلامهای به ظاهر بی معنی که فقط وفقط من وخودت میفهمیمش. شهریور گرم با تمام سختیهاش گذشت وجاشو به مهر خنک وپاییزی داد وتو هم برگی بر صفحه عمرت افزوده شد و وارد هفدهمین ماه زندگیت شدی. از این ماهت بنویسم که هنوز قشنگ حرف نمیزنی.جالبه بعضی کلمات رو که خوب بلدی یه دفعه از یادت میره مثه بابا که الان فقط میگی با،اوپ یا توپ که الان میگی باو.مامان که به کل یادت رفته وبا کلی خواهش والتماس یه بار میگی ومعلومه که بلدی واز تنبلی نمیگی. از خوردنت که چیزی نگم سنگینترم.هیچ چیزی رو با میل خودت نمیخوری مگر بستنی کیم که با انگشتات حتما باید ک...
6 مهر 1393

یه تجربه جدید دیگه

دوستای گلم دلم نیومد این تجربه رو به شما تقدیم نکنم.شایدم دوستای عزیزم خودشون این تجربه رو بدونن. مطمئنا همه مثه من نگران سیاهی دندونهای فرشته هامون بعداز خوردن قطره آهن هستین.از خیرشم نمیشه گذشت چون بعد تحقیقات فهمیدن 8درصد ضریب هوشی بچه ها بستگی به مصرف آهنشون داره. خواهر زاده ام الان 12سالشه.اون موقع خواهرم اینو پیش یه فوق تخصص کودکان تو قزوین میبرد آخه خواهرم قزوینه.بهش گفته بود بعد مصرف قطره یه پنبه رو آغشته به چای تلخ کن بکش رو دندوناش.خواهرمم با این کار نذاشت ذره ای دندون خواهر زاده ام سیاه شه حالا یا جنس دندونه یا این شیوه موثره. حالا شمام این کارو بعد قطره انجام بدین چون هرچی سعی کنی بریزی توحلقش باز میاره تو دهنش.این کارو بکنین و...
3 مهر 1393

زندگی

پسرم دیشب باخودم فکر میکردم که اگه یه روزی پیرشدم چی میشه؟ اگه اونموقع نتونم مثه الان سرپا وسالم باشم چی میشه؟ الان تمام فکر وذهنم به اینه که تو بزرگ شی ومن لحظه لحظه با توبودن رو ذره ای از دست ندم وآرزوهام همه در وجود تو خلاصه میشه. به این فکر میکردم که تو اون دوران یعنی من باید منتظر مرگ باشم؟چون مرحله بعدی زندگی پس از پیریه؟ وای چقد از این فکرم ترسیدم.حس کردم تنم یخ زد.به این فکر کردم که وقتی بهت میگن الهی به پیری برسی چه دعای خوبیه چون خیلی ها قبل رسیدن به این مرحله از دنیا میرن.پس چه دعای خوبی ولی ترس از پیری..... وای به این فکر کردم که چقد عمرم رو الکی هدر دادم وبی شک قشنگترین وبهترین ومفیدترین قسمتش حضور گرم وعاشقان...
2 مهر 1393